جدول جو
جدول جو

معنی بزله گوی - جستجوی لغت در جدول جو

بزله گوی
(مُ خِ دَ / دِ)
کسی که خوش صحبت و لطیفه گوی باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). بذله گوی. رجوع به بذله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به گوی
تصویر به گوی
(پسرانه)
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بذله گو
تصویر بذله گو
آنکه سخن نغز و فرح آور می گوید، لطیفه گو
فرهنگ فارسی عمید
(بَلْ لَ)
صاحب گوش بزرگ. که لالۀ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش. آذن. اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(بُ چَ / چِ کَ / کِ)
آنکه غزل گوید. غزل سرا. غزلخوان. غزل پرداز. و کنایه از مطرب است. (آنندراج) :
گر حور زره پوش بود ماه کمان کش
گر سرو غزلگوی بود کبک قدح خوار.
رودکی.
بوسه ای از لب تو خواهم و شعر از لب تو
که شکربوسه نگاری و غزلگوی نگار.
فرخی.
من غزلگوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزلگوی غزلخوان غزلخواه ببال.
فرخی.
خردمندی که از رایم خبر دارد ز ایمائی
غزلگویی که مرغان را به بانگ آرد به آوایی.
فرخی.
گرنه بیدل گشت بلبل چون کند چندین خروش
ورنه عاشق گشت قمری چون کند چندین فغان !
بوستان اکنون چو بزم خسروان آراسته
و اندرو بلبل غزلگوی است و قمری مدح خوان.
امیر معزی (از آنندراج).
بلبل بر شاخ گل هنوز غزلگوی
فاخته در بوستان هنوز به فریاد.
سروش اصفهانی
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
هزل گو. رجوع به هزل گو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بذله گوی
تصویر بذله گوی
شوخی کن لاغ گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله گوش
تصویر بله گوش
گوش بزرگ، بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذله گو
تصویر بذله گو
لطیفه گو، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزل گوی
تصویر غزل گوی
سرود گوی رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزل گوی
تصویر هزل گوی
تماخره گوی یاوه داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذله گوی
تصویر بذله گوی
آدم شوخ، خوش، محضر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذله گو
تصویر بذله گو
شوخ
فرهنگ واژه فارسی سره
شوخ طبعی، لطیفه پردازی، هزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شوخ، لطیفه پرداز، لطیفه گو، مزاح، مقلد، هزال
متضاد: جدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد